ایثارپدر
دخترم گفت با نگاهی سرد
که مرا جهاز چه باید کرد؟
وعده دادم به فردائی مجهول
که کنون نیست دربساطم پول
گفت دختر من از این فرداها
سخت دلم خون است به جان بابا
ماههاست آرزوی آن دارم
من از این فردا،سخت بیزارم
اشکی لغزید به گونه دختر
رفت و وا کرد کتابیّ ودفتر
یعنی بابا از تو بیزارم
من زامثال خود چه کم دارم
