مادرم نخستین استاد من بود
"ممکن نیست شما یک خوانندهیی را گیر بیاورید که صدایش بد باشد، کاری بکنید که صدایش خوب بشود. نمیشود. گام اول رشته موسیقی در آواز، این است که خواننده صدای خوب داشته باشد. پس از صدای خوب استعداد خوب؛ پس از استعداد خوب سواد خوب. اینها همه شرط در خواندن آواز است."
خبرگزاری بین المللی کردپرس _ سرویس موسیقی: طنین آوازی پخته، با قدرت و حلاوت، بخش به بخش به گوش میرسید، بعد نوبت تنبک شد و ساز، یک، دو، سه شمرد و دوباره همان آواز را تکرار کرد. از آواز پر قدرتش که در سن 86 سالگی همچنان صحیح و شمرده ادا میشد و نحوه آموزشش که سختگیرانه، با حوصله و ریزبینی نکاتی را به هنرجویانش آموزش میداد، تنها میتوانستی گواه به بیرحمی روزگار بگیری که چگونه ردیفدان پیشکسوتی چون او با دانش و معلوماتی عمیق، گنجینهیی پر از گوشههای مهجور موسیقی اصیل در سالهای گذشته تنها در انزوای خویش بیهیاهو به تدریس پرداخته و روزگار گذرانیده است. شامگاه سوم تیرماه قلب مهربان او که مامن خوبیها بود برای همیشه از تپیدن بازماند. احمدخان ابراهیمی متولد 1305 از محضر اساتیدی چون صبا، خالقی، ادیب خوانساری و بنان بهرهمند شد تا سرانجام به درک محضر نورعلی خان برومند نایل آمد. با آموختن از حسین تهرانی به ضرب نیز مهارت کامل پیدا کرد. بعد از نخستین اجرا در رادیو به همراهی محمود ذوالفنون که مورد استقبال واقع شده بود یک سالی در برنامههای مختلف رادیو فعالیت داشت و سپس در سال 1333 به ارکستر مرتضی خان محجوبی استاد پیانو منتقل شد و همکاریاش تا سال 1335 با این ارکستر ادامه داشت. در توصیف درجه مهارت این هنرمند وزارت فرهنگ و هنر سابق همان بس که برنامه افتتاحیه تلویزیون در سال 1338 با آواز زندهاش انجام شد. در کنار فعالیت در زمینه آواز، از تحصیلات دانشگاهی نیز بهره گرفت تا جایی که در سال 1334 موفق به اخذ درجه فوق لیسانس در رشته زبان و ادبیات فارسی شد. پس از انقلاب، آموزش آواز را با پذیرفتن شاگردانی چند شروع کرد و از شاگردان بنام او میتوان به علیرضا قربانی اشاره کرد. مصاحبه زیر بخشهایی از ساعتها گفتوگو درباره آواز و آموزش آن است که امیدوار است بعدها بهطور کامل به دست علاقهمندان برسد.
در ابتدا، خودتان چطور آموزش گرفتید؟
مادر من استاد موسیقی بود. وقتی که مادرم از کردستان به تهران آمد و من را هم پیش خودش آورد، میبایست برای اداره من و خواهرم منبع درآمدی میداشت. استاد صبا پیشنهاد کرد که کلاس موسیقی تشکیل دهد. استاد صبا شاگرد عبدالله عبادی و آقا حسین قلی شهنازی بود و مادرم همشاگردی صبا. استاد صبا برای مادرم مجوز تشکیل موسیقی کلاس را از رکنالدین خان مختاری رییس نظمیه رضاشاه برای آموزش تار و سه تار درمنزل گرفت. به خاطر تشکیل کلاس موسیقی در منزلمان، بعد از مدرسه که مینشستم درسهایم را بنویسم، صدای انواع و اقسام موسیقی را میشنیدم.
نخستین آموزشها را از خانه خودتان یاد گرفتید؟
بله بله. البته مادرم به من مقداری تعلیم داد.
تعلیم هم دادند یا آموزش شما فقط از راه شنیدن بود؟
بله تعلیم هم دادند که این سه گاهه، این شوره؛ این ماهور، چون استعداد یادگرفتنش را داشتم.
چگونه تعلیم میدادند؟ آیا ساز میزدند و با ساز اینها را آموزش میدادند؟
بله سه تار میزد و مثلا میگفت این کرشمه است. «هزاران مرتبه به به از آن لب شکرینت / خداکند که نباشد اجل به قصد کمینت» میگفت به این میگویند «کرشمه در آواز شور».
چطور به استاد صبا معرفی شدید؟
یک روز وقتی که استاد صبا تشریف آوردند منزل ما، سه تار را برداشتند و شروع کردند به زدن. مادرم به استاد گفت که پسر من هم خوب میخواند. آن زمان صدایی داشتم که تمام ترانههای خانم قمرالملوک را تا انتها آنهم دو نت بالاتر میخواندم. چون صدایم نازک بود. استاد صبا گفتند که این (اشاره به من) الان بچه است. وقتی بزرگ شد زمانی که صدایش دورگه میشود آن موقع باید وادارش کنید بخواند. اگر آن موقع خواند صدایش میماند وگرنه از بین میرود. من از مدرسه که میآمدم درسهایم را مینوشتم کنار میگذاشتم. بعد مادرم میگفت که خدمت استاد صبا بروم. آن موقع ما در باغ سپهسالار بودیم و به منزل استاد صبا کوچه ظهیرالاسلام خیلی نزدیک. مادرم میگفت فقط برو خوب گوش بده. میرفتم منزل استاد صبا و تا ساعت هشت و ربع که کلاس استاد صبا تمام میشد آنجا میماندم. استاد صبا شاگردان را که درس میدادند، گوش میدادم و میدیدم که چگونه است.
استاد صبا چگونه به شما آموزش میدادند؟
صبا وقتی که ویولن میزد و درس میداد میگفت: «بنشین درسی را که میدهم گوش کن و ببین چه کار میکنم.»استاد صبا میگفت این را که من دارم درس میدهم «حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد/ از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد» و میخوانم، تو نحوه خواندنش را یاد بگیر، ببین چگونه میخوانم. شعر حافظ هم هست، بنویس! به این میگویند «مراد خانی در درآمد ماهور». اینها را من تکهتکه یاد گرفتم.
اینگونه بود که از ابتدای ردیف شروع کنند و تا آخر توضیح بدهند و بگویند این آواز شور هست و به ترتیب جلو بروند؟
نه. من استعداد فوقالعادهیی در موسیقی داشتم. مادرم سر کلاس که درس میداد گوش میدادم. استاد صبا در کلاس که درس میداد من گوش میدادم. به کس دیگری درس میدادند ولی من آواز را یاد میگرفتم. استاد صبا وقتی ویولن آموزش میداد و میزد میگفت ابراهیمی بخوان تا این هنرجو یاد بگیرد. او ساز میزد و من با ساز ایشان میخواندم و اگر ایرادی داشت استاد صبا میگفت نه، اینگونه بخوان.
چطور با اساتید دیگر آشنا شده و آواز را ادامه دادید؟
در سال 26 یا 27 بود (درست اگر حافظهام یاری بکند). رادیو اعلام کرد هر کسی که صدای خوش دارد و میتواند آواز بخواند بیاید در رادیو امتحان بدهد. اگر قبول شد ما استخدامش میکنیم، حقوق میدهیم و برنامه رادیویی هم اجرا میکند. مادرم گفت که صدایت خوب است و یک مقدار هم که از استاد صبا یاد گرفتی حالا برو امتحان بده ببین چه میشود. وقتی رفتم امتحان بدهم مرتضی محجوبی (که من را نمیشناخت ولی بعدها خواننده ارکسترش شدم) گفت که آقا اسمت چیست؟ گفتم احمد. گفت احمدآقا یک درآمد حصار، آواز حصار بخوان و بعد وقتی که حصار را تمام کردی برگرد به سه گاه. من هم اغلب این چیزها را وقتی استاد صبا درس میداد میدیدم با آغاز آواز حصار را خواندم تحریر دادم برگشتم به سه گاه. کسی به نام آقای زارع بود که با خوانندهها ساز (ویولن) میزد. اول که درآمد حصار را داد من درآمد حصار را خواندم تا اینکه برگشتم به سه گاه. گفتند که «آقای زارع بزن ببین سرجایش آمده؟» وقتی زدند دیدند که من درست آمدهام توی سه گاه و همان کوک حصار. دوازده نفر بودیم امتحان آواز دادیم. البته در هیات ژوری خیلیها بودند. بنان بود، ادیب بود که آن روزها او را نمیشناختم و بعدها شاگردش شدم. مرتضی محجوبی بود، حسین تهرانی بود، موسی خان معروفی بود و خیلیهای دیگر که خیلی سخت میگرفتند. امتحان که تمام شد دیدم که به همه گفتند آدرس خانهتان را بدهید. آدرس خانه را مینوشتند. آن زمان همه تلفن نداشتند و در خانههای خیلی اعیان موجود بود. اسامی را مینوشتند میگفتند شما برو ما هر وقت که موقعش شد به شما زنگ میزنیم یا نامه مینویسیم که بیا ولی به من این حرف را نگفتند. گفتند شما فردا بیا اینجا. فردا که رفتم دیدم یک مرد قد بلندی خیلی شیک پوش که عینک هم داشت، گفت که دیروز صدای ترا شنیدم، خوب بود. اما میخواهی در رادیو نخوانی و تعلیم بگیری؟ گفتم بله. گفت: «خب فردا بیا هنرستان». استاد خالقی آدرس هنرستان را داد و بنده پس فردایش روز دوشنبه رفتم هنرستان. خالقی ویولن را برداشت و همان شوری که از استاد صبا و مادر یاد گرفته بودم خواندم. گفت خوب میخوانی ولی صدایت نپخته است. شعر را نمیشناسی. وسط خواندن تحریر میدهی. کنترل صدا نداری اینها را بایستی که سالها کار کنی تا اینها یواش یواش جا بیفتد. بعد که جا بیفتد میشوی آقای بنان، آقای ادیب. گفتم چشم. گفت روزهای دوشنبه میآیی اینجا.
آقای ادیب خوانساری و آقای خالقی هم شخصا به شما در هنرستان درس دادند ؟
بله، در هنرستان با ادیب خوانساری و بنان آشنا شدم و ادیب و خالقی شخصا به من درس دادند. چهار سال در هنرستان آموزش دیدم و دو سال هم با آقای بنان.
آموزش در هنرستان چطور بود؟
شعر و لحن خواندن را میگفتند. تحریر را میگفتند. کنترل کردن صدا را میگفتند. همه اینها را در هنرستان همان یک روزی که میرفتید به شما یاد میدادند و نت و... را هم میگفتند؟ بله اما نت را نمیگفتند. نت برای نوازندهها بود. خواننده باید سینه به سینه حسابی یاد بگیرد و درست بخواند. دلیل استاد بنان و استاد خالقی این بود که اعتقاد داشتند نت خواننده و نوازنده را تنبل میکند. یکبار نت را نگاه میکند و میزند، بعد میبندد میگذارد کنار. هر بار که بهشان بگویید الان مثلا یک دلکش بزن باید دفتر را بازکند آن را پیدا کند و بزند. ولی خواننده یا نوازندهیی که صد بار این دلکش را خوانده و تمرین کرده از حفظ همه را میداند.
گوشهها را چطور یاد میگرفتید؟
یک گوشه آوازی را برایمان میخواندند و 10 بار همانجا پیش استادمان تکرار میکردیم. یاد میگرفتیم و بعد از کلاس میآمدیم بیرون و الان هم تدریسم بر همین روال است.
استاد دیگری هم داشتید؟
ششمین استادم از همه مهمتر بود. استاد صبا به من گفت که ابراهیمی باید یکسری بروی پیش نورعلی خان برومند، من به آقای نورعلی خان برومند تلفن کردهام گفتند که شما بیایید. وقتی که رفتم خدمت آقای نورعلیخان برومند هفتهیی یک روز پیش بنان، هفتهیی یک روز پیش ادیب و هفتهیی یک روز میرفتم پیش نورعلیخان.
کیفیت آموزش ایشان چطور بود؟
وقتی رفتم دیدم اینهایی که تا حالا خواندهام اصلا ارزش یک خواننده خوب را ندارد. دیگر میدانستم صدای خوب و صدای بد چیست! نورعلیخان شروع کرد به درس دادن من و درسهای مشکل و کار روی ترانههای شیدا. «چشم بیسرمهیی بیسرمه سیاهش نگری سیاهش نگری / روی ناشستهیی ناشسته چون ماهش نگری چو ماهش نگریگفتم که دلدارم شوی شبی در روز جدایی/ شمع شب تارم شوی شبی ترسم که نیایی» این ترانه را شیدا در تعزیهیی برای امام حسین(ع) ساخته که یکی از شاهکارهای شیداست. آقای نورعلیخان برومند مدت پنج سال یا شش سال به من تعلیم داد. روش نورعلیخان خیلی سخت بود. یعنی من اگر خواننده شدم در خدمت حضرت نورعلیخان برومند بود.
چه تفاوتی در شیوهشان بود؟
ایشان یک بیت یاد نمیداد که همانجا تمرین کنیم، نه خیر. سه تار میزد و ضرب را دست میگرفت و میگفت که بخوان. مثلا «گفته بودم.»
بدون اینکه ابتدا به شما آموزش بدهد؟
بله. یک دو میخواندیم ضرب میزد «یک دو سه» گفته بودم بعد میگفتند بخوان. گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم یک دو سه چه بگویم یک دو سه چه بگویم یک دو سه چه بگویم که غم از دل یک دو سه برود چون تو بیاییخیلی مشکلتر از کار با اساتید قبلیام بود. بدون یاد دادن میگفتند با آواز همراهشان بخوانم. الان شما ضبط میکنید. شاگردهایی هم که اینجا میآیند ضبط میکنند. ولی آن موقع چنین چیزی نبود. حفظ کردن و در خاطر درست نگه داشتن کار سختی بود. روش آموزش هم سختتر بود و هم شیوهاش فرق میکرد. آموزش کلی آواز و موسیقی، شعرخوانی و کنترل صدا را از آقای نورعلیخان برومند یاد گرفتم.
منظور از صدای کنترل شده یعنی آوازی که در یک دستگاهی خوانده شود؟
بله و اینکه پایین و بالابردن صدا دست خودمان باشد و خارج از حد و جیغ نشود و... یعنی با صدای کنترل شده بخوانیم. صدای کنترل شده هم به این زودی ایجاد نمیشود و وقتی سالها کار کردید و صدایتان را کنترل کردید دیگر بدون کنترل نمیتوانید بخوانید.
اگر پیش اساتیدی چون نورعلیخان برومند، روحالله خالقی یا ادیب خوانساری و بنان نمیرفتید چه چیزی در استاد ابراهیمی الان کم بود؟
هیچی، اگر نبودند الان هیچی نبودم.
بنان چه چیزی به شما اضافه کرد؟
شعر خوب خواندن. ببینید موسیقی ما در خدمت شعر هست. شعر در خدمت موسیقی نیست. یعنی شما میتوانید دو دقیقه تحریر بدهید اگر شعر نباشد چه کار میخواهید بکنید چه میخواهید بخوانید؟ شعر باید باشد که آن ناله و دردی که در قلب خواننده هست، عاشقیاش را به مردمی که گوش میدهند برساند. و این را بنان واقعا به من آموخت. آموخت، ولی نه آن حد. چون من دو سال بیشتر پیش آقای بنان نبودم. نورعلیخان برومند این کار را تکمیل کرد. یعنی به جایی رساند که من در دانشگاه ده سال یا یازده سال اینها را تدریس میکردم. تلفیق شعر و موسیقی، یاد دادن تمام ترانههای شیدا، ردیف و قطعات ضربی. همه اینها را در دانشگاه تدریس میکردم. اگر استاد بنان یا استاد ادیب یا استاد صبا خدای ناخواسته نبودند و به من تعلیم نمیدادند من هیچکدام اینها را نمیدانستم.
تلفیق شعر و موسیقی و خوب خواندن شعر را از بنان یاد گرفتید؟
بله؛ البته نورعلیخان تکمیلش کرد.
از آقای خالقی چه یاد گرفتید؟
ابتدا خدمت آقای خالقی بودم. در آغاز که به هنرستان رفتم، ایشان در حدود یک ماه با ویولن میزدند و من میخواندم یعنی از خامی صدایم با آقای خالقی بودم و آشنایی اولیه و حرفهییام با استاد خالقی بود، که بعدها آقای ادیب تشریف آوردند. استاد خالقی به گردن من حق زیادی دارد. ایشان راه موسیقی را برای من باز کرد، اساتید را معرفی کرد و به آنها توصیه کرد که به من بیاموزند. اگر این کار را نمیکرد، من نه به ادیب دسترسی داشتم، نه بنان. و اگر استاد صبا با آقای نورعلیخان تلفنی صحبت نمیکرد، استاد نورعلیخان هم مرا قبول نمیکرد. در ابتدا آقای خالقی موسیقی را برای پخته شدن به من یاد داد.
استاد خالقی نخستین قدم برای پخته شدن شما بود؟
بله مخصوصا من آواز چهارگاه را پیش ایشان کار کردم. چرا که خواندن تصنیف همینی نیست که الان من میخوانم شما یاد میگیرید بعد از این مرحله شما باید با ارکستر کارکنید. من خواننده دوم ارکستر آقای خالقی بودم برنامهها را. با ارکستر آقای بنان میخواند ولی در اغلب کنسرتها و برنامهها که بنان نمیآمد من میخواندم. آقای خالقی بیشتر لطفی که میداشتند به خاطر این بود که با ارکسترشان میخواندم هم ارکستر پیشرفت میکرد هم من پیشرفت میکردم. هم استاد خالقی تجربهشان در کار ارکستر و خواننده و نوازنده بیشتر میشد.
خاطره از کلنل وزیری و کار با ارکستر آقای خالقی
استاد خالقی در سهگاه روی شعر حافظ ترانهیی ساختند که آقای بنان خوانده. «سالها دل طلب جامجم از ما میکرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد» وقتی استاد بنان این را سر تمرین میخواند من هم گوش میکردم و یاد میگرفتم. یک روز گفتند که امروز بنان سر تمرین نمیآید چون اریون گرفته. من رفتم سر ارکستر شروع کردم همین ترانه را خواندن. آقای خالقی ایرادهایی را که داشتم از من رفع کرد. تا اینکه استاد کلنل وزیری آمدند سر ارکستر و گفتند بنان کو؟ بنان فامیل کلنل بود. گفتم: «قربان بنان اریون گرفته». گفت: «خب امشب کنسرت را چه کار میکنید؟ بنان نیست وقتی خواننده نباشد تمام لنگ میشوند». خالقی گفتند ایشان (من را نشان دادند) میخواند. گفت خب برو سر ارکستر. آقای خالقی ارکستر را رهبری کرد. ارتفاع صدای من بیش از صدای آقای بنان بود. بنان صدای مخملی با ارتفاع کم داشت. با این حال وقتی که خواندم گفتند که احسنت خیلی خوب. شب میتوانی بخوانی؟ گفتم بله. کلنل گفتند شب من سهگاه را شروع میکنم وقتی که ترانه را خواندی، یک قطعه سلو در سهگاه میزنم که باید با من بخوانی. حواست جمع باشد جلوی جمعیت خراب نکنی. شعر هم از حافظ است. «چو برگشت صبا زلف عنبرافشانش/ به هر شکستی که پیوست تازه شد جانش». شب استاد خالقی ارکستر را رهبری کرد با اینکه شاگرد کلنل بود، کلنل تار به دست گرفت و درآمد سهگاه کرد یک چهار مضراب عالی با آقای حسین تهرانی زد بعد اشاره کرد به من که بخوانم. من دو بیت از شعر حافظ را با تار ایشان خواندم تقریبا ده دقیقه طول کشید. بعد استاد صبا ویولن را برداشت آواز ادامه داده شد و تا آخر مغلوب، آواز را خواندم. کلنل خیلی خوشش آمد و در آخر برنامه ترانه تجدید شد. بنده خواندم و بعد که تمام شد مردم غوغا کردند. کلنل پیشانی من را بوسید و من دستشان را بوسیدم. گفتند که برای تو آتیه خوبی پیشبینی میکنم. امیدوارم موفق بشوی. همین یکبار بود که با استاد کلنل وزیری خواندم. سر ارکستر گاهی میآمدند. اتفاقا آن روز هم شانس من بود که آمده بود. میخواهم حضورتان عرض کنم که صد نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
در بین اساتیدتان تاکید آموزش هر کدام روی چه بود؟ کدامیک تاکید روی شعر صدا یا آواز داشتند؟ و تاکید کدام بر تحریر بود؟
تاکید بنان روی تحریر بود! استاد ادیب روی ردیف بود.
استاد صبا روی ردیف و خوش خوب خواندن شعر خیلی وسواس داشت. بعد از ایشان آقای نورعلیخان برومند بر همه اینها ارجح بود.
آیا گوشه و ردیفهایی که اساتید مختلف درس به شما میدادند همه یکسان بود؟
اغلب با هم تفاوت داشت. مثلا ردیف یکی پنج دستگاه بود. ردیف یکی هفت دستگاه بود. تفاوت کمی با هم داشتند و من هردویشان را سعی میکردم با هم یاد بگیرم. با همان تفاوتهایشان هم حفظ میکردم. هیچوقت به استادم نمیگفتم که آقا اینکه شما درس میدهید را مثلا آقای بنان جور دیگری گفته. درسهای هر دو استاد را خوب یاد میگرفتم.
تفاوت آقای برومند با آقای ادیب خوانساری و دیگر اساتید شما چه بود؟
اگر از استاد صبا بگذریم، آقای نورعلیخان برومند بعد از صبا بهترین معلمها بود. برای اینکه نورعلیخان برومند چند حسن داشت. سهتار را در نهایت زیبایی میزد، سنتور را کسی مثل ایشان نمیزد، چون شاگرد مطلق مرحوم حبیب سماعی بود. تار را در نهایت زیبایی میزد. ردیفهای آواز و ترانهها را به خوبی میدانست و ضمنا در تمبک هم اگر از حسین تهرانی بالاتر نبود کم هم نبود.
آقای خوانساری یاد ندادند؟
نه همان که شوری که خوانده «خرم آن روز که با دیده گریان بروم/ تا زنم آب در میکده یک بار دگر» خوانده «آب درِ میکده» که باید خوانده بشود «آب درِ میکده». خب توجه نداشت دیگر. خوانندههای قدیمی به شعر توجه نداشتند. کلنل که آمد انقلابی در خواندن و موسیقی ایجاد کرد.
درباره صداسازی نظرتان چیست؟
این صداسازی را نه اینکه من نمیدانم، نه. این دکان است که اینها باز کردند. ممکن نیست شما یک خوانندهیی را گیر بیاورید که صدایش بد باشد، کاری بکنید که صدایش خوب بشود. نمیشود. گام اول رشته موسیقی در آواز، این است که خواننده صدای خوب داشته باشد. پس از صدای خوب استعداد خوب؛ پس از استعداد خوب سواد خوب. اینها همه شرط در خواندن آواز است.
آموزش آواز به هنرجویانتان را از چه زمانی شروع کردید؟
از بعد از انقلاب درس دادم.
طرز تعلیم آواز شما چگونه است؟
طرز تعلیم آواز به خواننده سخت است. طرز تعلیم ردیفها و آواز به نوازنده هم مهم است. اگر شما سرکلاس تشریف بیاورید میبینید که من نوازندهها را هم درس میدهم. نوازنده خوب آن است که با خواننده کار بکند. ضربها را بشناسد، ترانهها را بشناسد شعرها را بفهمد، بیشتر این نوازندهها همانی را که میزنند همان است و چیز اضافهیی ندارند. ردیفها را یاد نگرفتهاند و گوشهها را یاد نگرفتهاند. تمام زیبایی آواز ما به داشتن گوشهها و ردیفهای زیباست که ما باید اینها را حفظ کنیم و دانسته باشیم.
چرا طی این سال ها یک خواننده خوب نداریم یا اگر داریم فقط یکی دو نفر بودند؟ بهطور مثال همایون شجریان از خوبها هستند.
متاسفم موسیقی ما به قهقرا رفته. اما همایون تا بخواهد پدرش بشود باید پنجاه سال کار کند، البته اگر بخواهد که پدرش بشود.
حتی با وجود این همه آموزشگاه موسیقی پیشرفتی نداشته؟
از این آموزشگاهها چیزی درنمیآید.
آیا فقط شیوه آموزشی اساتیدتان که باید به منزل استاد میرفتید تا سینه به سینه یاد بگیرید را تایید میکنید؟
بله. من سنم الان طوری است که نمیکشد بخواهم زیاد تعلیم بدهم. همین آقای قربانی را هفت سال تعلیم میدادم. آقای قنبری هفت سال. آقای دکتر خدایاری را هم شش سال تعلیم میدادم. اینها که الان خواننده شدهاند و میخوانند هم واقعا زحمت کشیدند و هم من، زحمت کشیدم.
خدا شاهد است که در تمام عمر و زندگیم حسادتی نداشتهام و اگر خوانندهیی خوانده، تشویقش کردهام. هیچ خوانندهیی نیست مگر حضرت داوود باشد که بخواند و ایراد نداشته باشد.
شما یکی از هشت نفری بودید که درباره ثبت پرونده موسیقی ایرانی به عنوان میراث جهانی در یونسکو نقش داشتید و مورد تقدیر یونسکو واقع شدید، سهم شما در این کار چه بود؟
سال 86 از سازمان یونسکو به من اطلاع دادند که برای مصاحبه و اجرای برنامه و طرز تعلیم به خواننده و نوازنده میآیند و فیلم ضبط میکنند و به پاریس و یونسکو میبرند. از تلفیق شعر و موسیقی پرسیدند و گفتم یعنی چه؟ خواستند هم اصیل بخوانم هم غیراصیل، کنترل شده و کنترل نشده بخوانم تا بفهمند فرق اینها چیست. آن شب یک ساعت، یک ساعت و نیم طرز خواند آواز و تلفیق شعر و موسیقی را گفتم. و بعد یک ساعت و نیم میخواندم و چندین دوربین ضبط میکردند. طرز تعلیم دادن به خواننده را گفتم. حتی یکی از هنرجویانم که خوب میخواند را گفتم بخواند و آنها ضبط کردند. از غروب تا یک نصفه شب طول کشید. پس از مدتی به من اطلاع دادند که موسیقی ایرانی جزو میراث جهانی است و در سازمان یونسکو ثبت شده. به هشت نفر لوح دادند یکی از آنها من بودم. الحمدالله از امتحان خوب درآمدم.
گفتگو: بیتا یاری
منبع: اعتماد یکشنبه 9 تیر